اندیشه نگار
به کسی نگفته ام ...... 94424 اندیشه نگار
از حسرت همیشگی دلم....
از لحظه آخر
وقتی که چشمهایت را بستی
همان وقت شوم
که باورم نشد !!..
دیگر هرگز نگاهم نخواهی کرد
در آن نیمشب سرد
آه....
هرچه دست بر پاهایت کشیدم ...
گرم نشد ..
که اگر میشد گرم
راه رفته را باز میگشتی ..
آخر من کفشهایت را
با خودم آورده بودم ...
کاش فقط برای دل من ...
پاهایت گرم می شد
هنوز باورم نیست ..
که دیگر کفشهایت را نپوشیدی
نوشته شده در چهارشنبه 94/4/24ساعت
4:0 عصر توسط اندیشه نگار نظرات ( ) |
Design By : Pichak |